ازتولدتابی نهایت

بدون عنوان

1393/6/20 13:44
نویسنده : مامان
21 بازدید
اشتراک گذاری

بسم الله الرحمن الرحيم

يكي بوديكي نبود غيرازخداي مهربون هيچكي نبود امروز مامان تصميم گرفت  شروع كنه به نوشتن قصه زندگي دختر كوچولوش ششم خردادماه 1392بود كه با بابايي رفته بوديم اصفهان دكتراونجا بود كه  وقتي جواب ازمايش را گرفتيم متوجه شديم كه خداوند فرزندي را به ماهديه كرده است خانم دكتر گفت بچتون 4 هفته و2روزشه هفته ششم بياييدبراي اينكه ببينم قلبش تشكيل شده يا نه با عجله رفتم بيرون به باباجون خبر دادم كه داريم بچه دار ميشيم موقع گفتن اين خبر گريم گرفته بود خلاصه قصه زندگي تو از اينجا اغاز شد و ان روز به عنوان يكي از بهترين روزهاي زندگي من وبابا بود.

در مورد دوران بارداري فقط همين قدر بگم كه خيلي برام سخت بود چون ميرفتم سر كار هرروزهم خودم تا محل كاررانندگي ميكردم  شهريور ماه بود كه رفته بوديم تهران سونوگرافي در تاريخ 92.6.16كه مصادف بود با ولادت حضرت معصومه كه به روز دخترهم معروف است فهميديم كه دا ريم دختر دار ميشيم وقتي توي  مانيتور ديدمت كه تكون مي خوردي حس خيلي قشنگي بود بابا هم اومد ديدت پاهاي كوچولوت را تكون مي دادي بابا هم احساساتي شده بود به همه با خوشحالي خبر داديم اولين خريد سيسموني ات راهم همان روز رفتيم جمهوري انجام داديم فرداش هم با عمه اكرم ورويا جون خاله سحر خاله فرناز مامان جون وباباجون رفتيم يافت اباد سرويس چوبت راخريديم  خلاصه 9ماه گذشت و روز 8 بهمن 1392 دختر كوچولوي ما به دنيا امد راستي اين راهم بگم كه سر ظهر وقت اذان به دنيا امدي

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (0)